همکلاسی عزیزم
هر وقت شما به عنوان نوکر ازم استفاده میکردین ناراحت میشدم
اما خوشحال بودم که صدایم میزنید ....
میخوام با این وبلاگ آدمایی مثل خودمو پیدا کنم
هر وقت شما به عنوان نوکر ازم استفاده میکردین ناراحت میشدم
اما خوشحال بودم که صدایم میزنید ....
من یادگرفتم انسان هارو از پشت پنجره ببینم
یادگرفتم از همه قایم شم
یادگرفتم خوشی حق همه ست نه من
عشق حق همه ست نه من
من فقط باید خوشی های دیگران را نگاه کنم
همکلاسی من
حداقل جلو روی من مسخره ام نکن بگذار پشت سرم
نذار هر روز خجالت زده به خانه بروم
و از مدرسه برای مادرم به دروغ حرف بزنم
آیدا
دوست گلم هم مدرسه ای من ... من از کتک هایی که ازتون میخوردم گله ندارم
این زخم زبان هایی که بهم میزنید داغونم میکند
مگر من با شما چه فرقی دارم ؟؟؟؟
منم انسانم . زشتم ؟ باشد ولی تو کنارم بمان . احمقم ؟ باشد ولی تو کنارم بمان
من محتاج دوستیو محبت شما هستم
منو بخاطر زشتیم و احمق بودنم مسخره نکن
من حتی خدا هم از خودش پرتم کرده منی که تنهام ........ مورد سرزنش قرار نده
من از دوستی و محبت تنها کلمه ی املایی آنها را یاد گرفتم مثل
سارا دوستم پنج مداد داشت .
آیدا
بیچاره مادرم امروز خیلی ضایع شد ....
پدرم بدجور جلو جمع ضایعش کرد از موقعی که مادربزرگم مرد . پدرم مادرمو خیلی اذیت میکنه ؟؟
پس کی جوابه گناهاشو میده کی خدا میبرتش این آشغالو .........
اه ه ه ه خستم کرد مادرم تا کی میخواد پای این مرد باشهههههههههههه !
جدا شه طلاق بگیره.....
من دوست دارم هرچه زودتر پدرم بمیره تا روزه خوشو ببینیم .................................
اگرم نمرد وقتی پیر شد پرتش میکنم تو سالمندان که عذاب بکشه .......
امسال کسی که باعث شد مادرم بدبخت شه یعنی عمم که به مادرم موقع جداییش گفت به قاضی از خونه فرار کرده . امسال تو آتیش صورت و دستش سوخت .
حالا هر دم و دقیقه میره عمل
واقعا ؟؟؟؟؟؟ خدا جای حق نشسته .
من 6 سال دادگاه میبردنم مادرمو عذاب دادن حالا جوابشو گرفتن .
خدا جای حق نشسته واقعا چوب خدا صدا نداره وقتی میزنه دوا نداره ..............
شما میتونید دلنوشته ها و سوالاتونو به این شماره ارسال کنید
به یاد داشته باشید این شماره مسدود از تماس است و تنها پیام های شمارو دریافت میکند .
سوالاتون و دلنوشتهاتون هروز خونده و پاسخش تو سایت قرار میدم ....
دلنوشته ها و سوالاتونو همراه با اسم بنویس .....
9 | 1 | 1 | 9 | 4 | 9 | 4 | 7 | 3 | 9 | 0 |
سلام دوستی این پیغامو داد :
سلام ! خوبی ! ممنون ! خیلی دلم گرفته بود نمی دونستم چی کار کنم !گفتم بیام اینجا باها ت حرف بزنم !دارم میترکم !خیلی سخته که نگات به مردم باشه !وابسته ی اونا باشه ! با جک ها ی اونا بخندی ! با شادی شون شاد باشی ! با غم هاشون ناراحت شی !و از همه بدتر اینکه نگات تو زندگیشون باشه !
بعضی موقع ها ادم به یه جایی میرسته که تحمل خودشم واسش سخته ،نمی تونه خانواده شو تحمل کنه !
انقدر تو رویا هام زندگی کردم که بعضی موقع ها نمی تونم تشخیص بدم زنیگمو که اینا که داره اتفاق می افته واقیعه یا الکی !!!!!!
زندگیم با دوستام رو ترجیح می دم ! البته اونا هم نمی دونن که اونی که فکر می کنن نیستم ! زندگی من از 12شب شروع میشه ! توخوابم میرم گردش !هر کی رو که دوستدارم می بینم !زندگیم بهتره اونجا !دوست ندارم صب بشه !!!
احمقانه اس ولی ادم واقعا وابسته ی رویا هاش میشه !نمیتونم صبر کنم ببینم اینده ام چی میشه !!!!!
خودم اینده ام رو تو خواب میسازم و یه صب تا شب باهاش سر می کنم !!!!!!!!!!!!!!!
میخواستم جواب این دوستو بدم اما متوجه شدم کسانی که افسردن این حالت هارو تجربه کردن . دنیای خیالی شب بیداری . گوشه گیری . احساس کمبودیت . لذت نبردن از چیزها و .....
منم این حالت هارو داشتم و دارم حتی بدترم شده همش احساس بیماری همش دکتر تازگیام خواب راحت ندارم همینطور وقتی چشام گرم میشه بخوابم یهو احساس میکنم روحم تو بدنم نیست . یا وقتی بلند میشم از خواب احساس سنگینی کوفتگی دارم و موقع غذا خوردن دستم میلرزه قاشقو بگیرم .... چشام میبینه ولی احساس میکنم ضعف دارم تو دید . من احساس میکنم بدتر از همم ......
دوست من شما بازم بهتر از منین و جای شکر داره.
خاموش نشو سیگار میخوام یکم بیشتر از تنهایی درام میخوام گرمشم تو گرمای یه رفیقو یه همچین چیزا خاموش نشو سیگار دودات با من حرف میزنن هر دود پره از درد و نیشخند پر از حرفای امید پر از کنایه میشن گاهی اوقات وقتی به ته میرسی اونام جدا میشن از من . خاموش نشو دود سیگارم کتک خورم فقط تو باش کنارم که از هر رفیقی بهم نزدیک تری با هر نفسم یه حس آرامش بخشی . مهم نیست دیگران چی میگن . من میخوام با دودای تو کنار بیام . دود دود دود بازم دود سیگار یه شب تلخ با یه غم از خاطرات
یه خط فاصله از من یه خط فاصله تا تو
سه نقطه بعد ما دوتا تا بنویسم فقط با تو .....
که من تنها ترو میخوام ک با حسم یکی باشه
توی نقاشیه قلبم یه شکل ساده پیدا شه
برای ارتباط با من به آدرس زیر مراجعه کنید :
FBiraniyan.ir/TaNHAY-TaNhaM
خیلیا تا بهم میرسن میگن افسرده ای !
تا حالا شده وقتی کسی ازت میپرسه حالت چطوره الکی بگی خوبم مرسی تو چطوری ؟ در صورتی که خودتم نمیدونییی چطوری هستی ؟؟؟؟
زندگی هرکی پر پیچ و خم هست قبول ! هیچکی نیست آرامش نخواد اینم قبول ! اما این آرامشو چطوری به دست بیاریم غیر از یاد خدا که آرامش بخشه
اصلی هست ما نیاز مند شبکه های شاد هستیم ! نیاز مند گردش تو طبیعت پاکیم اونم بدون مزاحم ! نیازمند یه سکوت یه بارش بارون یه پیاده روی رو کوه
خیلی راه ها واسه شادی هست اما 100000 برابرش واسه غم و غصه هست ؟؟؟؟
پس چطور شاد باشیمممم ؟؟؟؟
من به عشق یا یه همچین چیزایی احتیاج دارم نه از اینا که با شماره دادن شروع میشه نه به یک عشق واقعی که با تپش قلب دو طرف آغاز شه میدونم بی معنین این حرفا اما خسته شدم از بس دم از نا امیدی زدم میخوام بهترین سایتو واسه دردودل کردن داشته باشم یه جا که همه درداشونو بگن از ارزوهاشون حرف بزنن . خیلیا میگن آرزو بر جوونا عیب نیست . کاش این افراد بجای ناامید کردنو زدن این ضرب و المثل ها یکم به فکر جوونا باشن اینروزا انقدر ما ججونا تو فیلمهای کره ای و بازگراشون توجه میکنیم که یادمون رفته اینا فیلمم چنین عشقایی وجود نداره اگه بخوایم به واقعیت توجه کنیم من و تو و همه آدمها تنهاییم حتی وقتی دورمون شلوغه بازم تنهاییم اونایی که چنین حسیو دارن فکر میکنم میدونن مثل من یه چیز به اسم عشق واقعی تو زندگیشون کمه میتونه این عشق هرچی باشه خدا یا مادر یا پدر یا خواهر یا برادر یا یه دوست یا همسر یا فرزند هرچی فقط میدونم باید عشق واقعی باشه نسبت بهش تا بتونی احساس کنی خوشبختی .
آیا چنین عشقی و تجربه کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از نوع واقعی ؟؟؟
اگه داری که تبریک میگم . پس تو تنها نیستی
سلام اینبار داستانمو به صورت کامل تعریف میکنم
من 19 سالمه متولد 1373/1/9 متولد شهرستان خوزستان شهر آبادان - من وقتی بدنیا اومدم از همون کوچیکی تو گرما بزرگ شدم . مادر پدریم حاضر نبود کولر واسه من و مامانم بزاره یه کولر خراب داده بود به مامانم . مامانم مجبور شد با چادر یا باچیزی منو باد بزنه . مادرم تو خرمشهر با خانواده شوهرش زندگی میکرد . خانواده پدریم تو نبود پدرم با مادرم بد تا میکردن . همیشه در یخچالو روش قفل میکردن که غذا نخوره . کار مادرم تو آبادان بود مجبور میشد منو تنها از خرمشهر به آبادان بیاره . من از 7 صبح تو اداره بودم با مادرم تا 2.5 ظهر چون اون موقع مهدکودک بچه های زیر سه سال رو نگه داری نمیکرد . مادر بزرگ مادریم مسجد سلیمان زندگی میکرد . بعد از اینکه پدر بزرگم که با مادرم تو همون اداره کار میکرد متوجه شد که مادرم زجر میکشه توسط خانواده پدریش و منو اورده اداره زمانی که من یک بچه 4 ماهه بودم اعصبی شد و به مادر بزرگم گفت . مادر بزرگمم اومد وسایل منو مادرمو جمع کرد . و تو آبادان اومد زندگی کرد که ما باهاش زندگی کنیم . 6 سال پیشه مادر بزرگم زندگی کردم با مادرم تو این 6 سال هر روز خدا دادگاه میبردنم . برای اینکه خانواده پدریم انگ زده بودن که مادرم از خونه فرار کرده و منو میخواستن از مادرم جدا کنن جوری شده بود که شبا از ترس اینکه پدرم بدزدم کابوس میدیدم و خودمو خیس میکردم . حتی و قتی تو مهد میگفتن یکی اومده دنبالت تا صدای مادرمو نمیشنیدم بیرون نمیومدم . تو این 6 سال خونه مادربزرگ مادریمم آرامشش نداشتم مادرم یه خواهر موجی داشت که تو جنگ عراق و ایران موج گرفتش و حالت اعصبی داشت از همون کوچکیم میزدتم . یه طرف خالم یه طرف داییام که به جون هم میوفتادن خلاصه مادرم بعد 6 سال مجبورشد برگرده با این اوضاعی که تو خانوادش بود ترجیح داد خونه جدا بگیره پدرم تا برگرده . اما بعد از برگشتش دو سه روز نگذشت کلاس اول دبستان بودم جوری زدتم که سه بار سرم خورد به زمین برگشت مثل توپ شیطونک که میزنیش رو زمین بر میگرده ........
این جریان تمام واقعی است و شرایط زندگی اینجانب هست .......
ادامه فردا شب انشالله ....
سپاسگذارم از اینکه بهم روحیه میدین
از اینکه منو جزء دوستاتون میدونین و قرار میدین
از اینکه همدردین
از اینکه دردمو کاملا میفهمین
من تنها تر از خدام گاهی اوقات به خدا میگم خوشبحالت دلت بگیره فرشتاتو داری گاهی به امام رضا (ع) میگم به غریبیت حسادت میکنم تو این همه خاطرخواه داری من چی از زمان کودکی هیچی دوستم نمیشد . همیشه از هم سنام حرف یا کتک میخوردم همین ترس نذاشت اجتماعی شم نذاشت رو پا خودم باشم ازم یه آدم ترسو نا امید و افسرده ساخت که بهترین دوستش همین شماهایین که مطالبمو میخونین . کامنت میذارین یه پاکت سیگارم که دوداش پنهونن از چشم مادر که غصه هامو نبینی . خدایش ید پیر شدم تو اوج جوون ..... خیلی پیرم ........
امیدوارم به دردم حتی آدمای بدم دوچار نشن ..... من همینو میخوام .............. :(
MAnI_TaSLImII@YaHOO.coM
نمیخوام سرتونو درد بیار با هر بدبختی که بود دیپلمم با معدل 18 گرفتم اونم تو رشته ای که اصلا نمی خواستمش (کامپیوتر) من عاشق این بودم که ریاضی بخونم که نشد یعنی نذاشتن . من اصلا به قسمت و این چیزا اعتقاد ندارم . الانم انقدر نامردی و زخم رو دلم از مردمی که هم زبونم بودن هست که میخوام قید وطن و ایرانی و ایران و بزنم از ایران برم . میخوام برم جایی که مردمش هر کسیو بخاطر قیافه رد نکنن . من خیلی کسایی و دیدم که سیاهن و زشت ولی دوستای زیباشون اونارو پذیرفتن دوستش دارن . من به خاطر این آدما که اسم اسلام روشونه ولی دل میشکونن نتونستم اونی بشم که میخوام ..... مهم نیست . دوباره میسازم خودمو اما یه جور دیگه با یه طرز فکر دیگه پیش آدمای دیگه . کسایی که دین ندارن ولی حداقل دل نمیشکونن . حرف های من نه سیاسی نه اجتماعی . حرف اینه که مومن بودن به نماز نیست به دل نشکوندن و مسخره نکرده اینا هم جزء دینه . فقط به نماز و روزه نیست ....
خستم مثل آدمی که تو یه جایی پوچ قرار گرفته که نه میتونه راه بره و نه میدونه از کجا هستو کجا باس بره یه آدم تشنه خیلی تشنه تشنه محبت . دوست . داشتن یه شانس خوب ولی نه توانی واسه داشتنش داره و نه میدونه کجاست و نه میدونی چطور باید پیداش کنه .
.
.
.
.
.
من خیلی وقتشه شکستم نه میخندم نه خوشم از شادی میاد این روزا دوستم تنهایی یه ورد یه گیتار دو خط شعر و یه نخ سیگار به همینا عادت کردن اینا دوستامن در کم میکنن تموم نمیشن
هستن هرجا که میرم فحش نمیدن نمیزنن تو سرم .
من احتیاج به ترحم ندارم ......
اونقدر از آدما کینه دارم
که گاهی به شیطان میگم خوب کردی سجده نکردی
مهم نیست چند نفر پستامو میخونن . یا چندتا خوششون اومده . این حرفارو اینجا زدم چون کسی نیست باهاش درد و دل کنم . حتی خداهم وقتشو واسه من نمیذاره . کفر نمیگم احساس میکنم خیلی ازم دور . اونقدر دوره که حتی صدامم بهش نمیرسه . علت اینکه این وبلاگو ساختم اینه که به اونایی که مشهورن یا زیبان یا خیلی دوست دارن بگن قدر زندگیتو بدون . مغرور نباش منم میخواستم جای شما باشم :( ولی نشد از بسکه ترسوندنم و مسخره شدم کلا اجتماعی شدنو گذاشتم کنار الانم تو خونه تو اتاقم خودممو حبص کردم . بهترین دوستمم لپتاپمه که تو تنهاییام باهامه با تایپ کردن خودمو خالی میکنم . من ساخته شدم واسه غصه خوردن :( خیلی دوست داشتم ستاره شناس بشم یا مجری یا یه بازیگر یا برم تو تیم فوتساله بانوان :( نشد متاسفانه سرنوشت من به این ختم میشه که همش فحش بخورم . این حرفام همش حقیقته . هرسال بدتر پارسال غصهام زیاد میشه . فکر نکنم تا یک یا دوسال دیگه زنده باشم :( اما دوستدارم کلی دوست داشته باشم :( این حتی بهتر از میلیاردها پوله :(
اول دبیرســـــــتان که بودم
میخواستم خاطراته قدیممو فراموش کنم دوست پیدا کنم ! اصلا مگه من آدم نبودم اون سال میخواستم دوست پیدا کنم یک دختری بود همکلاسیم اسمش مهسا بود جفتم میشست یادمه بهش گفتم میخوای باهم دوست باشیم دیدم جواب نداد منم ساکت شدم من ردیف دوم میشستم دوتا دخترم اومدن ردیف اول نشستن مهسا با اینا دوست شد . من تنها بودم اونا حرف میزدن من فقط سرمو میزاشتم رو میز دلم خیلی یه دوست میخواست :( اما هیچکس باهام دوست نمیشد یادمه وقتی میومدم تو مدرسه یه دختره بود پوست پرتغال مینداخت سرم انقدر اینکارو کرد که اعصبی شدم به مدیر گفتم فرداش چون اخراجش کردن اونم نه به دلیلی که منو اذیت کرد . به دلیل اینکه معلما ازش شکایت داشتن . هیچی دیگه از فرداش من شدم کیسه بکس بقیه یا فحش میخوردم یا هلم میدادن به طرزی اذیت شدم که وقتی میومدم خونه نمیتونستم کمرو راست کنم از بس زخم زبوناشون اذیتم میکرد . که دم پله های خونه میشستم و به خدا میگفتم . خدایا منکه به بندهات بدی نکردم اونا چشونه که با من اینکارو میکنن . راستشو بخواین یادم افتاد به حضرت فاطمه زهرا (ص) اونم مثل من زخم زبون میخورد از همین زخم زبون ها شکسته شد . نکه بخوام بگم مثل او هستم اصلا . اون کجا و من کجا ! . تولد مهسا که شد با اینکه دوستم نبود از روی عمد منواز میز دوم به میز آخر فرستاد . براش یه عروسک گرفتم .. فرداش که بردم بازش کرد گفت این چیه که گرفتی . بعدشم پرتش کرد و نبردش . منم وقتی بردمش خونه به مادرم گفتم . مامان مهسا نیومده بود کلاس . انقدر اذیتم کردن که دلم نمیخواست برم مدرسه . اونسال 12.23 صدم نوبت دومم تموم کردم . به خاطر این زجرها نتونستم رشته مورد علاقم ریاضی فیزیک بخونم دوست داشتم ستاره شناس بشم . . نزدیکای آخر سال یک تئاتر گذاشتن برای فلسطین من رفتم شرکت کنم نقش های مهمو بهم ندادن . با اینکه نقشه کامپیوتر داشتم که یعنی داخل این کامپیوتر یه بمب که اسرائیلیا فرستادن . ولی بیشتر شبیه کلفت بودم . معلم تئاتر تشنش میشد آیدا برو آب بیار . بچه های تئاتر میگفتن آیدا برو بیبین مادرمون نیومده برامون غذا بیار . آیدا این آشغالارو بندازشون تو سطل . آیدا جاروف کن مدیر میکشتمون . آیدا قربون دستت اون کفشارو مرتب کن . وووووووو . تهش وقتی تو استان قبول شدیم من از فرداش سوژه خنده بودم . چطوری کامپیوتر ؟ . خوبی کامپیوتر ؟ . آیدا کامپیوتر وووووووووو . وقتی به مدیر مدرسمون گفتم تو یه کلام بهم گفت خوبه بهت میگن کامپیوتر نه میمون . اون حرفش داغونم کرد خیلی داغون . جوری که هیچ جا نمیرفتم تو مدرسه برای اینکه حرف نخورم میزای بچهارو پاک میکردم ........... دلیلی که نرفتم دانشگاه همین بود از همه و نگاهاشون میترسم . دوستام تو خیالاتمن و همین ....